سوینسوین، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

سوین، ستاره آسمون عشق مامان وبابا

خاطرات بارداری - خبر اومدن غنچه باغ زندگیمون

1391/1/15 9:04
نویسنده : مامی
178 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دل مامان، گل قشنگم، هدیه آسمانی خیلی دوستت دارم قلب فعلا اینجوری صدات می کنم چون نمی دونم باید منتظر یک دختر خوشگل باشم یا یه پسر شیطون. برای من هیچ فرقی نداره مهم اینه که یک بچه سالم و صالح داشته باشم که مطمئنم تو هستی ولی یه جورایی تو دلم احساس می کنم که تو دخملی چشمک. مامان جون اومدن تو خیلی ما رو غافلگیر کرد یعنی خیلی شوکه شدیم البته من و بابایی خیلی بچه دوست داریم ولی همیشه همه کارهامون با برنامه ریزی بود اما این دفعه خواست خدا بود که شب عید به ما یه عیدی خیلی بزرگ بده قربون حکمت خدا که تا حالا هر چی برای ما خواسته خوب و خیر بوده و مطمئنم که از این به بعد هم همینطوره.

دقیقا روز چهارشنبه سوری یعنی آخرین سه شنبه سال 90 بود که من و بابایی رفتیم آزمایشگاه و بعد هم رفتیم سونوگرافی که فهمیدم نازنازی کوچولوی من می خواد چند ماه دیگه بیاد و زندگی مارو سه نفره و هرچه زیباتر و گرم تر کنه. امسال خبر اومدن تو آخرین اتفاق خوب زندگی مون بود. بابایی خیلی خوشحاله من هم همینطور. عزیز دلم مابه خاطر وجود نازنین تو امسال تمام تعطیلات عید و خونه موندیم و مسافرت نرفتیم. من اصلا حالم خوب نبود خیلی حالت تهوع و سرگیجه دارم ولی حضور بابایی مهربونت خیلی آرومم می کنه. این سه ماه اول خیلی کمکم کرد چون من صبح ساعت 5 بیدار می شم می رم اداره و ساعت 6 عصر برمی گردمکلافه عصرها دیگه خیلی حالم خوب نیست طفلکی بابایی تمام کارهای خونه رو انجام می ده و غذا درست می کنه آخه من اصلا نمی تونم برم سمت آشپزخانه. خیلی بابایی رو دوست دارم دستش درد نکنهماچ من هم هر روز دعا می کنم که این سه ماه زودتر تموم بشه و حال من خوب بشه و سرحال بشم تا دوتایی با حال خوب منتظر اومدن تو باشیم . مامانی و بابایی (بابابزرگت) و خاله حسنیه و خاله سارا هم از شنیدن خبر اومدنت خیلی خوشحال شدن و روز شماری می کنن و خیلی به من کمک می کنن دستشون درد نکنه. 

مامان جون تو هنوز که به دنیا نیومدی همدم من شدی و هر روز باهات درددل می کنم. خوب رشد کن و سریع بزرگ شو من هم منتظر دیدن روی ماه تو هستم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)